Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-05-07@06:44:32 GMT

ماجرای پسر ۱۶ساله عاشقی که دزد شد

تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۱۶۱۴۷

ماجرای پسر ۱۶ساله عاشقی که دزد شد

متهم جوان گفت: وقتی به پدرم گفتم عاشق دختری شده ام و قصد دارم با او ازدواج کنم کمربندش را کشید و همه بدنم را کبود کرد، من هم برای لجبازی با پدرم به سوی خلافکاری کشیده شدم.

به گزارش مشرق، نوجوان ۱۶ ساله ای که به اتهام گوشی قاپی دستگیر شده بود در حالی که بیان می کرد تحت تاثیر رفتارهای یکی از دوستان خلافکارش قرار گرفته است درباره ماجرای خلافکاری هایش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: تازه تحصیل در کلاس نهم دبیرستان را به پایان رسانده بودم که پدرم اجازه نداد برای ادامه تحصیل انتخاب رشته کنم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او معتقد بود در جامعه امروز مدرک تحصیلی به درد نمی خورد و باید هنری بیاموزم تا بتوانم مخارج زندگی ام را تامین کنم با آن که علاقه عجیبی به تحصیل داشتم ولی نمرات تحصیلی ام نیز خوب نبود و همین موضوع بهانه ترک تحصیل را به دست پدرم داد وقتی برای رفتن به مدرسه با پدرم به مشاجره پرداختم او حتی تا یک هفته مرا به خانه راه نداد، در این مدت به منزل خواهرم رفتم و پس از آن با کمک شوهر خواهرم شاگرد سنگ کاری شدم تا این حرفه را بیاموزم هنگامی که در پایان هفته کارفرما دستمزدم را می پرداخت بلافاصله پدرم درآمدم را می گرفت و به حساب خودش واریز می کرد به طوری که حتی مبلغی هم برای تفریح آخر هفته یا خرید لباس به من نمی داد هنوز چند ماه بیشتر از رفتن به سرکار نمی گذشت که روزی عاشق چهره زیبای یک دختر نوجوان شدم.

همان شب با شادمانی نزد پدرم رفتم و از او خواستم دختری را که به او دل بسته ام برایم «نشان» کند اما او نه تنها مرا تحویل نگرفت بلکه ناگهان با چهره ای خشمگین کمربندش را کشید و مرا آن قدر کتک زد که همه بدنم سیاه شد به او گفتم الان که سر کار می روم و درآمد دارم می توانم مخارج زندگی ام را تامین کنم ولی او فریاد می زد تا وقتی به سن دامادی برسی دردهای این کمربند هوای عشق و عاشقی را از سرت بیرون می کند!

با این حرف ها آن قدر ناامید شدم که با چاقو خودزنی کردم ولی خانواده ام حتی مرا به درمانگاه هم نبردند چرا که هیچ ارزشی برایم قائل نمی شدند. در همین روزها بود که لجبازی در وجودم ریشه دواند و به سوی دوستان خلافکار کشیده شدم آن شب به توصیه یکی از دوستانم و برای اولین بار سیگاری را کنج لبم گذاشتم تا به قول معروف آن دختر را فراموش کنم اما از شانس بد من پدرم به طور اتفاقی از سر چهارراه عبور کرد و مرا در حال مصرف سیگار دید وقتی باز هم کتکم زد.

بیشتر لجبازی کردم تا به او ثابت کنم هر کاری بخواهم انجام می دهم این بود که با خلافکارترین جوان محله دوست شدم، «فرزاد» سابقه دار بود و همه از او دوری می کردند وقتی ترک موتورسیکلت او می نشستم و با هم به تفریح می رفتیم مرا هم به چشم یک تبهکار می نگریستند نه تنها مادر و خواهرم بلکه دوستانم نیز هشدار می دادند از او جدا شوم ولی فرزاد هوای مرا داشت، برایم سیگار می خرید و پول ساندویچ  یا تنقلات را حساب می کرد او حتی مرا نزد یکی از دوستانش برد تا تصویر یک قلب بزرگ با دو بال کوچک را روی سینه ام تتو کند چرا که تمام اعضای بدن خودش نیز پر از تصاویر مختلف تتو بود، با وجود این می ترسیدم که پدرم این تتوها را روی بدنم ببیند.

خلاصه مرید فرزاد شده بودم و مدام با هم بیرون می رفتیم و او هم برایم خرج می کرد تا این که یک روز از من خواست برای گوشی قاپی به او کمک کنم از این جمله خیلی ترسیدم و هراسان به چشم هایش می نگریستم اما قدرت «نه» گفتن را نداشتم چرا که او در این مدت خیلی برایم هزینه کرده بود از طرف دیگر نیز من هم پولی برای تفریح و گشت و گذار نداشتم وقتی فرزاد تردید مرا دید با خونسردی گفت: قرار نیست به کسی آسیب بزنیم یا با چاقو ترس و وحشت ایجاد کنیم تو فقط روی موتورسیکلت بنشین و هدایت آن را به عهده بگیر من خودم بر ترک موتورسیکلت می نشینم و گوشی قاپی می کنم.

سپس با فروش هر گوشی می توانیم هر چیزی را که لازم داریم، بخریم به ناچار پیشنهادش را پذیرفتم و به طرف میدان راهنمایی به راه افتادیم دختری در پیاده رو مشغول گفت وگوی تلفنی بود با اشاره فرزاد به سمت پیاده رو رفتم. هنوز پاهایم می لرزید اما زانوهایم را به باک موتورسیکلت فشار می دادم تا فرزاد متوجه ترس من نشود به محض این که از کنار آن دختر جوان عبور کردم ناگهان فرزاد گوشی را از دست او قاپید و فریاد زد برو ولی من که استرس زیادی داشتم و وحشت زده بودم به جای آن که گاز موتورسیکلت را بفشارم دسته ترمز جلو را فشار دادم که در همین هنگام تعادل موتورسیکلت از دستم خارج شد و هر دو نفر نقش بر زمین شدیم فرزاد بلافاصله از روی زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند.

در این لحظه بود که پلیس از راه رسید و مرا از چنگ آن ها نجات داد با آن که یک ماه در کانون اصلاح و تربیت زندانی بودم اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام تلفنی هم با من گفت وگو نکردند، می دانم اشتباه کرده ام اما دوست دارم پدر و مادرم خطاهایم را ببخشند و فرصت جبران به من بدهند. گزارش خراسان حاکی است ،با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات پلیس برای دستگیری متهم فراری و بررسی های روان شناختی در این پرونده ادامه دارد.

منبع: روزنامه خراسان

منبع: مشرق

کلیدواژه: بازار خودرو تحولات اوکراین قیمت سرقت بازداشت موبایل اخبار حوادث حوادث مشهد پلیس فراجا خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۱۶۱۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسب‌ها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران

دیگر خبرها

  • جود بلینگام: پدرم همیشه پیراهن رئال مادرید با نام و شماره زیدان را در خانه بر تن می‌کرد
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
  • واکنش وزیر بهداشت به ماجرای مسمومیت پزشکان در شیراز/ عین‌الهی: وقتی می‌گویند عالم بدون عمل همین است!
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • واکنش وزیر بهداشت به ماجرای مسمومیت پزشکان
  • از دلبری بهارنارنج تا اردیبهشتِ عاشقی در بهارِ شیراز
  • وزیر بهداشت به ماجرای مسمومیت الکلی پزشکان واکنش نشان داد
  • واکنش وزیر بهداشت به ماجرای مسمومیت پزشکان در شیراز
  • ماجرای نفوذ سرویس‌های جاسوسی به هیئت‌ها و ترور حاج صادق آهنگران از زبان خودش + فیلم
  • محدوده‌های بازآفرینی شهری ۲۰ شهر استان همدان مصوب شد